دفتر خاطرات دختری 40 ساله

متن مرتبط با «غذا» در سایت دفتر خاطرات دختری 40 ساله نوشته شده است

تند تند غذا نخور

  • چهارمین شبی هست که توی آپارتمان به سر می کنمبلوک روبرویییکی از واحدها خونه ای که روبروی ماست در پنجره ی اتاقشون که همه ی زندگیشون در اون سپری می شه باز هستحسب کنجکاوی گاهی نگاهی می ندازمخدا منو ببخشه زن و شوهری با پسر تقریبا دوازده ساله که غیر از شلوارک دیگه هیچی تنش نیستبه نظر می رسه ماهواره ندارن و تمام اوقات بیکاریشون جلو تلویزیون با برنامه های وطنمون می گذره کنترل تلویزیون هم دست خانم خونه استامشب سفره پهن بود پسر بچه در تیررس دید بودقوز کرده پای سفره نشسته بود و غذا می خوردنمی دونم شاید املت می خورد نون رو بعد از تکه کردن با املت لقمه ، و بر دهان می گذاشت بلافاصله سراغ لقمه بعدی می رفتتند تند و نجویده لقمه قبل رو قورت و لقمه ی جدید بر دهانمی گذاشتخب لامصب ! دنبالت که نکردن!واسه اون غذا هم کلی وقت صرف تا آماده شدهاقلا مزه مزه اش کن به اندازه تعداد دندونای توی دهنت یعنی سی و دو بار بجو بعد قورت بدهاصلا من موندم این بچه فکر کرده خدا اون دندونا رو واسه چی توی دهنش گذاشته !!!! اصلا مزه ی غذا رو حس کرد؟با طمانینه بخور خب !!!, ...ادامه مطلب

  • غذای سبک

  • از ساعت چهار یک سره دارم کار می کنما تا شاید این ده صفحه ترجمه کوفتی تمام بشه بره پی کارشهر چند یکی دو صفحه هنوز می مونه تا بعد خسته شدم دیگه !یه آب هم گذاشتم کنارم هی قلپ قلپ بخورم اب بدنم کم نشه از , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها